loading...
مذهبی-دینی
آخرین ارسال های انجمن

امیرحسین مدنی بازدید : 395 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

اعجاز قرآن قرآن از چندین جهت معجزه است كه به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:
1. فصاحت و بلاغت: فصاحت و بلاغت قرآن چنان است كه علی ـ علیه السلام ـ می‌فرماید: «كثرت تكرار و شنیدن پی در پی هرگز آن را كهنه نمی‌كند.»[1] قرآن در زمانی نازل شده كه سخنوری در میان اعراب رواج بسیار داشت و مردم برای نظم و نثر و فصاحت و بلاغت ارزش و اهمیت بسیار قائل بودند، پیامبر قرآن را به ‌عنوان معجزه‌ای از طرف خداوند در قالب فصیح‌ترین و بلیغ‌ترین كلمات عرضه داشت. در این‌جا فقط به یك نمونه اشاره می‌كنیم.
قرآن در مورد قصاص و حكمت آن می‌فرماید: «وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاهٌ» و اعراب برای این هدف این جمله را به كار می‌بردند: القتل انفی للقتل (كشتن مؤثرترین عامل است برای از بین بردن كشتار.)
برتری آیه در فصاحت و بلاغت بر این جمله اعراب از چندین جهت است از جمله:
1. آیه كلماتش كمتر است
2. در آیه مراد خویش به صورت جامع‌تر وكامل‌تر بیان نموده است. زیرا قصاص قتل را شامل می‌شود و هم زخم و قطع عضو را، در حالی‌كه در جمله اعراب این خصوصیت نیست.
3. در جمله مشهور اعراب تكرار وجود دارد و در آیه تكرار وجود ندارد.
4. آیه مبتنی بر اثبات است و جمله مشهور اعراب مبتنی بر نفی است و اثبات به نفی برتری دارد.
2. اعجاز قرآن از نظر معارف الهی: در معارف قرآن هیچ مبالغه‌ای وجود ندراد و همه مطابق با عقل و فطرت بشر است.
3. عدم تضاد و اختلاف در آیات قرآن: «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً كَثِیراً»[2] «اگر از سوی غیرخدا بود اختلاف فراوانی در آن می‌یافتند.»
4. علوم روز و اكتشافات علمی: ما در اینجا به چند مورد اشاره می‌كنیم:
الف: حركت زمین: آیات متعددی در قرآن كریم با تعابیر : فراشاً[3]، مهداً[4]، قراراً[5]، مهاراً[6]، به حركت آرام و منظم زمین اشاره دارد.
ب: جاذبه عمومی در علم هستی: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها»[7] «خدا همان كسی است كه آسمان‌ها را بدون ستون‌هایی كه ببینید برافراشت» دانشمندان از این آیه جاذبه عمومی را در فضاء استفاده می‌كنند.
ج: كروی بودن زمین: ازآیه «مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا»[8] و آیه «رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ»[9] كروی بودن زمین استفاده می‌شود.
د: زوجیت درگیاهان: «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِیها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِیمٍ»[10] «و از آسمان آبی نازل كردیم و به ‌وسیله آن در روی زمین انواع گوناگونی از جفت‌های گیاهان پر ارزش رویاندیم.»

منبع:http://www.andisheqom.com

امیرحسین مدنی بازدید : 627 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

. رگ: « وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ » (ق / 16) و ما از رگ گردنش به او نزدیكتریم.
2. ریش: « لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی » (طه / 94) ریش مرا مگیر.
3. موی پیشانی: «ناصیهٍ كاذبهٍ خاطئهٍ» (علق / 16) (همان) موی پیشانی دروغزن گناه پیشه را .
4. چشم: « وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ » (مائده / 45) و چشم در برابر چشم.
5. بینی: « وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ " (مائده / 45) و بینی در برابر بینی .
6. گوش: « وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ " (مائده / 45) و گوش در برابر گوش.
7. زبان و لب: « وَ لِساناً وَ شَفَتَیْنِ " (بلد / 9) و یك زبان و دو لب.
8. دندان: « وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ " (مائده / 45) و دندان دربرابر دندان.
9. چانه: « إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِیَ إِلَی الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ » (یس / 8) ما درگردنهای آنان غلهایی قرار دادیم كه تا چانه‌ها ادامه دارد و سرهای آنان را به بالا داشته است.
10. گردن: « وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» (اسرا / 13) وهرانسانی،اعمالش رابرگردنش آویخته‌ایم.
11. رحم: « أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ » (انعام / 143) یا آنچه شكم ماده‌ها در برگرفته؟
12. روده: « وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ » (محمد / 15) و آبی جوشان به خوردشان داده می شود (تا) روده‌هایشان را از هم فروپاشد.
13. پوست: « كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً » (نساء / 56) هر گاه پوستهای تنشان (در آن) بریان گردد (و بسوزد) پوستهای دیگری به جای آن قرار می‌دهیم.
14. حنجره: « إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِرِ » (غافر / 18) آنگاه كه جانها به گلو گاه می‌رسد.
15. خون: « نُسْقِیكُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ » (نحل / 66) ازدرون شكم آنها، از میان غذاهای هضم شده و خون، شیرخالص وگوارا به شما می‌نوشانیم.
16. سر: « فَتَأْكُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ» (یوسف / 41) و پرندگان از سر او می‌خورند.
17. گوشت: « ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً » (بقره / 259) و گوشت بر آن می‌پوشانیم.
18. پا: « أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها » (اعراف / 195) آیا (آنها حداقل همانند خود شما) پاهای دارند كه با آن راه بروند؟)
19. دست : « أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها » (اعراف / 195) یا دستهایی دارند كه با آن چیزی بگیرند (و كاری انجام دهند؟)
20. انگشت: « جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ » (نوح / 7) انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده.
21. دهان: « وَ لا لِ‏آبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ » (كهف / 5) و نه پدرانشان سخن بزرگی را دهانشان خارج می‌شود.
22. شكم: « وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ » (نحل / 78) و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود.
23. حلقوم: « فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ » (واقعه / 83) پس چرا هنگامی كه جان به گلوگاه می‌رسد (توانایی بازگرداندن آن را ندارید؟)
24. استخوان: « أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ » (قیامت / 3) آیا انسان می‌پندارد كه هرگز استخوانهای او را جمع نخواهیم كرد؟
25. صورت: « فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ » (مائده / 6) پس بشوئید صورتهای خود را.
26. مفصل: « وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَی الْكَعْبَیْنِ » (مائده / 6) و پاهای خود را تا مفصل(برامدگی پشت پا) مسح كنید.
27. پشت: « یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ » (طارق / 7) از میان صلب پدر و سینه مادر بیرون آمده است.
28. تن: « فَالْیَوْمَ نُنَجِّیكَ بِبَدَنِكَ » (یونس / 92) پس ما امروز بدنت را به ساحل نجات می‌رسانیم.
29. سرانگشت: « وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ » ( انفال / 120) تا همه انگشتشان قطع كنید.
30. عورت: « لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما » (اعراف / 7) و قبایح آنان را در نظر انسان پدید آورد.
31. سینه: « أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ » (شرح / 1) ای رسول گرامی آیا تو را شرح صدر عطا نكردیم.
32. پاره گوشت: « فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظاماً » (مؤمنون / 14) آن گوشت پاره را استخوان پوشانیدیم.
33. رگ: « وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ » (ق / 16) از رگ گردن به او نزدیكتریم.
34. شاه رگ: « ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ » (حاقه / 46) و شاه‌رگ او را قطع می‌كردیم.
35. بازو: « قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِیكَ » (قصص / 35) به همدستی برادرت هارون بازوریت را قوی گردانیم

منبع:http://www.andisheqom.com

امیرحسین مدنی بازدید : 577 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

گیاهان در قرآن 1. كدو: « وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَهً مِنْ یَقْطِینٍ » (صافات / 146) و بوته كدویی بر او رویاندیم .
2. سبزیجات: « فَادْعُ لَنا رَبَّكَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها » (بقره / 61) از خدای خود بخواه كه از انچه زمین می‌رویاند از سبزیجات.
3. خیار: « وَ قِثَّائِها » (بقره / 61) و خیار.
4. سیر: « وَ فُومِها » (بقره / 61) و سیر.
5. عدس: « وَ عَدَسِها » (بقره / 61) و عدس.
6. پیاز: « وَ بَصَلِها »(بقره / 61) و پیاز.
7. انگور: « أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّهٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ» (اسراء / 91) یا باغی از نخل وانگور از ان تو باشد.
8. دانه: « وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ » (ق / 9) و از آسمان، آبی پر بركت نازل كردیم، و به بوسیله آن باغها و دانه‌هایی راكه درو می‌كند رویاندیم.
9. انار: « فِیهِما فاكِهَهٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ » (رحمان / 68) در آن میوه‌های فراوان و درخت خرما واناراست.
10. موز: « وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ» (واقعه / 29) و موزی كه میوه‌هایش روی هم چیده شده.
11. خرما: « وَ هُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ عَلَیْكِ رُطَباً جَنِیًّا » (مریم / 25) و تنه درخت را سوی خود تكان بده كه خرمای تازه بر تو بیفكند.
12. خوشه گندم: « فِی كُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ» (بقره / 261) در هر خوشه،یكصد دانه باشد.
13. میوه: « فِیهِما فاكِهَهٌ» (رحمان / 68) در انها میوه‌های فراوان است.
14. برگ درخت: « وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاَّ یَعْلَمُها » (انعام / 59) هیچ برگی (از درختی) نمی‌افتد،مگر اینكه (خدا) از ان آگاه است.
15. درخت: « وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ » (نحل / 10) و(همچنین) گیاهان و درختانی كه حیوانات خود را در آن به چرا می‌برید،نیز از آن است.
16. درخت خرما: « وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ » (شعراء / 148) در این زراعتها و نخلهایی كه میوه‌هایش شیرین و رسیده ‌است.
17. گیاهان: « فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَیْ‏ءٍ» (انعام / 99) و بوسیله آن (آب) گیاهان گوناگون رویاندیم.
18. درخت سدر: « مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ » (سباء / 16) و اندكی درخت سدر.
19. میوه تلخ: « أُكُلٍ خَمْطٍ » (سباء/ 16) درختانش تلخ و ترش و بدطعم.
20. درخت گز (شوره): « وَ أَثْلٍ »( سباء / 16) و شوره گز.
21. برگ خشك: « وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ» (الرحمن / 12) و دانه‌هایی كه همراه با ساقه و برگی است كه به صورت كاه در می‌آید.
22. هسته خرما: « إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوی » (انعام / 95) خداوند شكافنده دانه و هسته خرما است.
23. درختی در جهنم: « إِنَّ شَجَرَهَ الزَّقُّومِ » (دخان / 43) همانا درخت زقوم جهنم.
24. خار خشك تلخ و بدبو: « لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَرِیعٍ » (غاشیه / 6) غذایی جزء ضریع (خار خشك تلخ و بدبو) ندارند.
25. گیاه بی‌ساقه: « وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ » (الرحمن / 6) گیاه و درخت برای او سجده می‌كنند.
26. درختای كه سقفی و عرشی می‌خواهند: « وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ » (انعام / 141) اوست كه باغهای معروش (باغهایی كه درختانش روی داربست‌ها قرار دارد) را آفرید.

منبع:http://www.andisheqom.com

امیرحسین مدنی بازدید : 295 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (1)

علوم قرآن كدامند؟ بعضی از علوم هستند كه برای بعضی دیگر از علوم جنبه مقدمه‌ای دارند به این معنی كه برای فهم آن یا علم دیگر باید این مقدمه را طی كرد تا بتوان آن علم را طی كرد، از جمله علوم مقدمی علوم قرآن است كه برای درك و فهم قرآن مجید آموختن آن ضروری و لازم است.
پس بنابراین علوم قرآن عبارت است از مجموعه علومی كه برای فهمیدن و شناخت هرچه بیشتر و دقیق تر قرآن ،آموختن آن لازم است. لذا برای هر مفسر و محقق قرآنی شناخت این علوم لازم است، ما دربحث‌های آینده به بعضی از علوم قرآن اشاره می‌كنیم.
برخی از این علوم قرآن عبارتند از:تاریخ قرآن، وحی و نزول قرآن، اعجاز قرآن، محکم و متشابه،عدم تحریف قرآن، تدوین قرآن، نص قرآن، ، اسامی و اوصاف قرآن، آیات و سوره‌ها، فهم و تفسیر قرآن،‌ قرائات، ترجمه قرآن، تلاوت قرآن و ... .

منبع:http://www.andisheqom.com

امیرحسین مدنی بازدید : 1117 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)
اصول دین در قرآن
1. توحید: « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » (اخلاص / 1) بگو:خداوند، یكتا و یگانه است.
ـ « اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ » (نساء / 87) خداوند كسی است كه هیچ معبودی جز او نیست.
ـ « وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً » (نساء / 36) وخدا را بپرستید، و چیزی را با او شریك مگردانید.
ـ « إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ » (صافات / 4) قطعا‏ٌ معبود شما یگانه است.
2. نبوت: « وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّهَ وَ الْكِتابَ » (حدید / 26) ما نوح و ابراهیم را فرستادیم، و در دودمان آن دو نبوت و كتاب قرار دادیم.
ـ « وَ لِكُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (یونس / 47) و برای هر امتی، رسولی است، هنگامی كه رسولشان به سوی آنان بیاید به عدالت در میان آنها داوری می‌شود، و ستم به آنها نخواهد شد.
- «ثُمَّ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِرُسُلِنا » (حدید / 27) سپس در پی آنان رسولان دیگر خود را فرستادیم.
3. معاد: « وَ لَهُ الْمُلْكُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ » (انعام / 73) و در آن روز كه در«صور» دمیده می‌شود، حكومت مخصوص اوست.
- «قُلِ اللَّهُ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یَجْمَعُكُمْ إِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» (جاثیه / 26) بگو:خداوند شما را زنده می‌كند، سپس می‌میراند، بار دیگر در روز قیامت كه در آن تردیدی نیست گردآوری می‌كند، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند.
- «إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ » (ال عمران / 185) شما پاداش خود را به طور كامل در روز قیامت خواهید گرفت.
4. عدل: « وَ ما كُنَّا ظالِمِینَ » (شعراء / 209) و ما هرگز ستمكارنبودیم.
ـ « وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً » (نساء / 124) و كمترین ستمی به آنها نخواهد شد.
ـ « وَ ما كُنَّا مُهْلِكِی الْقُری إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ » (قصص / 59) و ما هرگز آبادیها و شهرها را هلاك نكردیم مگر آنكه اهلش ظالم بودند.
ـ « فَما كانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ » (روم / 9) خداوند هرگز به آنان ستم نكرد، آنها به خودشان ستم می‌كردند.
5. امامت: « الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ دِینِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً » (مائده / 3) امروز كافران از (زوال) آئین شما، مأیوس شدند، بنابراین ، از آنها نترسید و از(مخالفت)من بترسید، امروز، دین شما را كامل كردم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین(جاودان)شما پذیرفتم.
ـ « أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ » (نساء / 59) اطاعت كنید خدا را و اطاعت كنید پیامبر خدا و اولوالامر(اوصیای پیامبر)را.
منبع:http://www.andisheqom.com
امیرحسین مدنی بازدید : 741 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

دانستنیهای قرآنی

قرآن

1-  قران كریم دارای سی جزء است ( سی پاره ) ، كه هر جزء با جزء د یگر از نظر طول برابر است . احتمال دارد كه حضرت رسول ( ص ) ، (در این كه تقسیم از سوی  پیامبر صورت گرفته باشد شاهدی در دست نیست ) یا جانشینان ایشان این تقسیم را، برای تسهیل قرائت  روزانه انجام داده اند .

2- در بعضی قرآنها هر جزء قرآن را به دو حزب تقسیم نموده اند و در بعضی قرآنها هر كدام از این دو حزب را باز به چهار قسمت  ربع الحزب، نصف الحزب ، ثلاثه  ارباع  الحزب  و حزب كامل تقسیم نموده اند  و در بعضی از قرآنها هر جزء را به چهار حزب تقسیم كرده اند  بنابر این قرآنها یا 60 حزبی هستند یا 120 حزبی. این تقسیم بندیها برای سهولت در حفظ تعیین حصه های  یو میه و یا برای سهولت در مرور محفوظات  و ... می باشد.

3- تقسیم درونی و تفصیلی دیگر قرآن ، به ركوعات است . ركوعات بر خلاف سایر تقسیم بندی های  قرآن طول و اندازه مساوی و معین ندارد ، بلكه تعداد و مقداری از ایات به دنبال هم را كه از نظر معنا و موضوع مرتبط و مشابه هستند یك ركوع گغته می شود و گاهی بعضی از اهل تسنن بعد از سوره فاتحه نماز ها یك ركوع از قرآن را تلاوت می نمایند و وجه تسمیه  آنهم  قبول و تصدیق و تعظیم و ركوع  در مقابل خداست  و یا چون بعد از تلاوت یك ركوع از آیات  به ركوع می روند. عدد ركوعات بنابر مشهور 540 فقره  است .

4- دو آیه در قرآن كریم هست  كه صنعت قلب  مستوی  یا عكس كامل دارد ، یعنی از هر دو سو یكسان  خوانده میشود:

            1- " كل فی فلك "  یس ، 40

            2 - ربك  فكبر "  مدثر ، 3

5- دو آیه در قرآن هست كه تمامی حروف الفبا  در آنها به كار رفته است ،     

     الف: آیه 154 سوره آل عمران ( ثم انزل علیكم من بعد الغم امنه  و نعاسا یغشی طا ئفه منكم ... تا آخر آیه (

ب: آیه 29 ( آیه آخر ) سوره فتح كه آغاز آن چنین است : " محمد رسول الله و... تا آخر آیه " .

6- از مبان عناوین قرآن ، به طور مسلم چهار عنوان به صورت اسم در قرآن به كار رفته است، كه به ترتیب اهمیت و كثرت ، عبارتند از :

قرآن : بل هو قرآن مجید.  آیه 21 سوره بروج . كه این عنوان  58  مورد به همین صورت و 10 مورد به صورت " قرآنا " به كار رفته است

 كتاب : كتاب انزلناه  الیك .  آیه 29 سوره ص . این عنوان نزدیك به صد مورد برای قرآن به كار رفته است .

 ذكر : هذ ا ذ كر مبارك . آیه 50 سوره انبیاء . و نیز آیه 9 سوره حجر . این واژه در 20 مورد برای قرآن به كار رفته است .

فرقان : تبارك الذی نزل الفرقان علی عبده . آیه 1 سوره فرقان 

توضیح: زرقانی " تنزیل " را نیز بر اسامی  فوق افزوده  است . سه عنوان كتاب ، ذكر و فرقان برای كتب  آسمانی  دیگر نیز ذكر گردید. و تنها عنوان قرآن ، به صورت اسم خاص برای این كتاب آ سمانی مطرح است.

منبع:تبیان

امیرحسین مدنی بازدید : 883 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

ثمرات توبه نصوح

در آخر به برخی آثار و ثمرات توبه نصوح كه در آیه‌ی 8 سوره‌ی تحریم به آن اشاره شده، می­پردازیم.

1- بخشودگى سيئات و گناهان. خداوند فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّـهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ»[48] (اميد است با اين كار پروردگار شما گناهانتان را ببخشد و بپوشاند.)

2- ورود به بهشتِ پر از نعمت­های الهى: «وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»؛ (و شما را در باغهائى از بهشت وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى است).

3- عدم رسوائى در آن روز كه پرده­ها كنار مى­رود، و حقايق آشكار مى­گردد، و دروغگويان تبهكار خوار و رسوا مى شوند، آرى در آن روز پيامبر(صلى الله عليه و آله) و مؤمنان آبرومند خواهند بود، چرا كه آنچه گفتند به واقعيت مى پيوندد. خداوند مي فرمايد: «يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّـهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ»؛ (اين كار در روزى خواهد بود كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار و موهون نمى كند).

4- از دیگر ثمرات توبه‌ی  نصوح آن است که نور ايمان و عمل انسان­های توبه­کار از پيشاپيش و سمت راست آنها حركت مى­كند و مسير آنها را به سوى بهشت روشن مى سازد چراکه در قرآن کریم آمده است: «نُورُهُمْ يَسْعَىٰ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ»؛ (نور آنها (ايمان و عمل صالح آنها) از پيشاپيش و از سوى راستشان در حركت است) و عرصه‌ی محشر را روشن مى­سازد، و راه آنها را به سوى بهشت مى­گشايد).

5- انسانی که توبه‌ی  نصوح انجام داده است، توجهش به خدا بيشتر مى­گردد، لذا رو به سوى درگاه خدا مى­آورد و از او تكميل نور و آمرزش کامل گناه خويش تقاضا مى­كند. خداوند در قرآن از لسان انسان­های توبه­کار فرموده است: «يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَاإِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِیر»؛ (آنها رو به درگاه خداوند آورده، مى گويند: پروردگارا! نور ما را كامل كن ، و ما را ببخش كه بر هر كار قادرى).

http://intjz.net

امیرحسین مدنی بازدید : 474 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

شرط پذيرش توبه

الف) انجام گناه از روی نادانی:

يكي از شرائط پذيرش توبه آن است كه انجام گناه از روی نادانی صورت گرفته باشد. خداوند در قرآن کریم مى­فرمايد: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً»[28]؛ (پذيرش توبه از سوي خدا تنها براى كساني است كه كار بد را از روى جهالت انجام مى­دهند سپس زود توبه مي­كنند، خداوند توبه چنين اشخاصي را مي­پذرید و خدا دانا و حكيم است.)

     در مورد معنای «جهالت و ناآگاهي» مورد اشاره‌ی آیه، ديدگاه­هاي متفاوتی مطرح شده است که به چند مورد از آنها اشاره می­کنیم:

1- برخی از مفسّرین همچون جبائی، منظور جهالت در آیه را این می­داند که شخص گناهکار از معصیت بودن كار خود ناآگاه است و لذا گناه را ندانسته مرتكب مي­شود. به همین جهت است که به پندار باطل خود، برای کردار و عمل گناه خود توجیهاتی به عمل می­آورد و بافته­هايي مي­بافند تا كارش را نيك جلوه دهد، يا از ميزان زشتي آن بكاهد. این دیدگاه توسّط برخی دیگر از مفسرین همچون رمانی نقد شده است.[29]

2 – برخي دیگر از مفسرین انجام گناه از روی جهالت را به معنای جهل نسبت به عواقب آن دانسته و بیان کرده­اند که فرد گناه­کار به عمق و ماهيت كيفري كه در ارتكاب گناه و معصیت­شان است بخوبي پي نبرده­ است.

3- گروهي از مفسرّین بر این باورند که این شرط یعنی انجام از روی نادانی شرط عامی است که شامل همه‌ی گناهان می­شود؛ چراکه هر گناهي كه از انسان سرمي­زند، درحقيقت از روي ناداني است؛ چرا كه اين آفت جهل است كه انسان را از حق دور نگه مي­دارد، گناه و زشتي را در نظرش مي­آرايد و او را جهت ارتكاب آن وسوسه مي­كند. در روايتی از أبى عمرو زبيرى از امام صادق(عليه السلام) درباره‌ی معنای جهل در این آیه سؤال شد. حضرت در پاسخ فرمودند: «هر گناهي كه انسان مرتكب مي شود، اگرچه عالم باشد، هنگامي كه خداوند را معصيت مي كند، نادان است و دچار آفت و غفلت است» [30]

       همچنین خداوند در مورد گناه برادران يوسف از زبان آن پيامبر بزرگوار الهی نقل مي­كند كه «قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُون»[31]؛ (و گفت آيا دانستيد آنگاه كه نادان بوديد با يوسف و برادرش چه كرديد؟)[32]

4- برخی دیگر از مفسّرین «بجهاله» در اين آيه را به معنای انجام گناهان در اثر طغيان غرايز و تسلط هوس­هاى سركش و چيره شدن آنها بر نيروى عقل و ايمان دانسته­اند؛ چراکه در اين حالت اگرچه علم و دانش انسان آلوده به گناه از بين نمى­رود، اما تحت تأثير آن غرائز سركش قرار گرفته و عملاً بى اثر مى­گردد، و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملاً با جهل و نادانى برابر خواهد بود. پس هر كس از روی هواى نفس و در نتیجه‌ی شهوت و غضب مرتكب اين گناهان و اعمال زشت شود، در حقيقت، واقعيت امر بر او پوشيده مانده و از این جهت در جهل به سر می­برد. ولى اگر گناه بر اثر چنين جهالتى نباشد، بلكه از روى انكار حكم پروردگار و عناد و دشمنى انجام گيرد، چنين گناهى حكايت از كفر مى­كند و به همين جهت توبه آن شخص قبول نيست مگر اين كه از اين حالت بازگردد و دست از عناد و انكار بشويد.[33]

    در تأیید این دیدگاه می­توان به کلام امام سجاد(عليه السلام) اشاره کرده که خطاب به پروردگار فرموده است: «اِلهى لم اَعْصِكَ حِينَ عَصَيتُكَ و اَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جاحٍدٌ و لا بأمرك مُسْتَخِفٌ و لا لِعُقُوبَتِكَ مُتعَرِّضٌ و لا لِوَعِيدِكَ مُتهاوِنٌ لَكِنْ خَطِيئةٌ عَرَضَتْ و سَوَّلَتْ لى نفسى و غَلَبَنِى هَوَاىَ»[34]؛ (خداى من! هنگامى كه به معصيت تو پرداختم، نه از روي انكار ربوبيت تو به گناه اقدام كردم و نه به خاطر خفيف شمردن امر تو و نه از آن جهت که مجازات تو را كم اهميت گرفتم و نسبت به آن بى اعتنا بودم و نه وعده كيفرت را سبك شمردم، بلكه خطايى بود كه در برابر من قرار گرفت و نفس اماره، حق را بر من مشتبه كرد و هوى و هوس بر من چيره شد.)

ب) نزدیک بودن زمان توبه

يكى ديگر از اموری که راه پذیرش توبه را هموار می­سازد، زمان مناسب برای توبه است. خداوند در ادامه‌ی آیه­ایکه که در بالا به آن اشاره شد مي­فرمايد: «ثم يتوبون من قريب»؛ یعنی اشخاص گناه­کاریکه پس از انجام گناه سریعاً توبه می­کنند.

    درباره معناى قريب (زمان نزديك)، در ميان مفسران دیدگاه­های متفاوتی مطرح شده است که می­توان آنها را در دو دسته جای داد:

1) بعضي از مفسرّین زمان قریب را پیش از مرگ می­دانند و معتقدند توبه پيش از مرگ باید باشد.[35]

در تأیید این دیدگاه می­توان به آیه اشاره کرد. خداوند در سوره‌ی نساء می­فرماید: «وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ»[36]؛ (توبه براي كساني نیست كه كار بدی را انجام مي­دهند [وتوبه نمی­کنند] تا اینکه وقتی مرگ یکی از آنها فرارسید مي­گويد الآن توبه كردم)   

طبرسي نیز در مجمع البيان می­نویسد: جمله‌ی «ثم يتوبون من قريب» نشانگر آن است كه گناه­كار باید پيش از مرگ توبه كند؛ چراکه از ديدگاه قرآن، مرگ هميشه به انسان نزديك است. لذا زمان انجام توبه در حال صحت و سلامت و پيش از بيماري و مرگ است.[37] مرحوم علامه طباطبایی نیز با پذیرش این قول، زمان مرگ را به ظهور نشانه­های آن دانسته است و «یتوبون من قریب» را به معناى توبه کردن قبل از آشكارشدن نشانه­هاى مرگ مى­گيرند و آيه‌ی بعد یعنی «وليست التوبه للذین ... قال انّى تبت الان» را بعنوان شاهد این مطلب مي­دانند.[38] 

     همچنین از پيامبر گرامي اسلام روايت شده است كه آن حضرت فرمودند: كسي كه يك سال پيش از مرگ توبه كند، خداوند او را مي آمرزد، آنگاه فرمود: يك سال زياد است كسي كه يك ماه پيش از فرارسيدن مرگ توبه كند، خدا او را مي آمرزد. سپس فرمود: يك ماه هم زياد است، اگر كسي يك روز پيش از مرگ توبه كند، خدا توبه اش را مي پذيرد. و او در پي آن فرمود: يك روز نيز زياد است، اگر كسي يك ساعت پيش از مرگ توبه كند، توبه­اش پذيرفته مي­شود و سرانجام فرمود: آن هم زياد است، اگر كسي در آخرين نفس، خالصانه روي توبه به بارگاه خدا آورد و با همه وجود و اخلاص آمرزش بخواهد، خداي مهربان او را مي بخشد.[39] 

     در روایتی دیگر از وجود مقدّس آنحضرت نقل شد است که وقتي شيطان از آسمان رانده شد، گفت: پروردگارا به شكوه و شكست ناپذيري­ات سوگند كه تا روح در بدن فرزندان آدم است، از آنان دست برنخواهم داشت. در برابر اين سخن شيطان ندا آمد: به اقتدار و شكوه و بزرگي ام سوگند كه در توبه را به روي آنان نمي­بندم و تا دم مرگ توبه آنان را مي پذیرم.[40] 

    2) بعضى ديگر از مفسرّین «یتوبون من قریب» را به معناى زمان نزديك به گناه گرفته­اند، يعنى شخص گنه­کار باید به زودى از كار خود پشيمان شده و به سوى خدا بازگردد، زيرا توبه‌ی  كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را به طور كلى از روح و جان انسان بشويد و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند و اين در صورتى ممكن است كه در فاصله نزديكى قبل از آنكه گناه در وجود انسان ريشه دار شود و به شكل طبيعت ثانوى در آيد از آن پشيمان شود، در غير اين صورت غالبا اثرات گناه در زواياى قلب و جان انسان باقى خواهد ماند، پس توبه كامل توبه­اى است كه به زودى انجام پذيرد و كلمه (قريب ) از نظر لغت و فهم عرف ، نيز با اين معنى مناسبتر است.[41]

   برخی علماي اخلاق نیز توصیه می­کنند که بهتر است وقت توبه نزديك زمان خطا باشد، به طوري كه پس از انجام گناه سریعاً پيشمان شود و سعی در محور آثار آن کند، پيش از آنكه زنگار گناه بردل بنشيند و انباشته گردد و ديگر محوپذير نباشد

http://intjz.net

امیرحسین مدنی بازدید : 626 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

فضيلت توبه

مرحوم نراقی در جامع السعادات در مورد فضیلت توبه می­نویسد: «بدان كه توبه نخستين مقام از مقامات دين، و سرمايه سالكان راه و كليد استقامت خواستاران ايمان و سرآغاز تقرب به پروردگار عالميان است. و فضيلت آن بسيار است»[14]  و آنگاه به برخی آیات و روایات در این زمینه اشاره می­کنند، که از آنها می­توان استفاده کرد که خداوند توبه کنندگان را دوست دارد؛[15] توبه کننده مانند كسي است كه اصلا گناه نكرده است، خداوند مشتاق توبه‌ی  بندگان خویش است[16]؛ فرشتگان حاملان عرش و فرشتگاني كه در حول عرشند برای توبه کنندگان، طلب آمرزش مي كنند.[17]

توبه و پشيماني و اسباب آن

وقتي بنده­ای علم يقیني پيدا كرد كه گناهاني كه از او سر زده بين او و محبوبش حائل و مانع است، حزن و اندوهي در دل ایجاد می­شود که باعث می­گردد شخص مؤمن از گناهاني كه کرده یا طاعتی که ترک کرده متأسف و اندوهگين گردد و این همان پشیمانی است که از جمله شروط توبه‌ی  حقیقی است.[18]     بر همین اساس است که توبه در شرع مقدّس اسلام بر چهار اصل استوار است که عبارتند از: 1 – ترك كردن گناه بخاطر زشتي آن؛ 2 – پشيماني از انجام آن؛ 3 – عزم و اراده بر عدم بازگشت به گناه؛ 4- تدارك نمودن زمينه ممكن براي جلوگيري از اعاده‌ی آن؛[19]

راه روي آوردن به توبه

براي تشوق نفس به توبه راه­هایی توصیه شده است که از آن جمله روش­های زیر می­باشند:

1- انسان به آيات و اخباري كه به گناهكاران هشدار داده و ايشان را به عذاب شديد تهديد كرده نظر كرده و آنها را مورد مطالعه قرار دهد و عقوبت و کیفر اخروی تك­تك گناهان مثل شرب خمر، زنا، قتل، غيبت، كبر و حسد را به خاطر داشته باشد و بداند كه اين عقوبت­ها آنقدر زيادند كه در شمار نیایند.

 2- حكايت گناهكارانى را كه توبه كرده و مصيبت­هايى را كه به سبب گناهان خود كشيده­اند از نظر بگذارند.

 3- به خاطر داشته باشد كه ممكن است کیفر گناهان او به آخر موکول نشود و عقوبت گناهش در دنيا داده شود، و بداند كه تمام مصيبتهايى كه در دنيا دامنگير انسان مى شود، ثمره گناهانى است كه از او صادر مى شوند.[20] 

اقسام توبه

علماء و دانشمندان اسلام، توبه عبد را به سه قسم تقسيم كردند كه عبارتند از:

الف) توبه عوام 

توبه عوام، توبه­اي است كه براي عموم مردم است و آن توبه اين است كه دل انسان از اينكه گناه كرده  خاضع مي­شود و ياد مخالفت­هاي خود در محضر خدا مي افتد؛ از گذشته پشيمان مي­شود. ديگر به دنبال آن نمی­رود و خود را اصلاح مي­كند.[21]

ب) توبه خواص

 دسته دوم توبه خواص است يعني بعضي از بندگان خدا كه معرفت بيشتري دارند. این افراد در مقابل مكروهات نیز سرافكنده مي­شوند و دلشان خاضع و خاشع مي­شود.

     درباره حضرت آدم مي­خوانيم كه وقتي از بهشت بیرون شد، پیوسته سربه­زير و خجالت­زده بود، در حالي كه گناه به معنای اصطلاحی و رایج آن نكرده بود. بلکه مخالفت امر ارشادی پروردگار را کرده بود ولی بخاطر اين كار شرم­زده بود تا اینکه جبرئيل نازل شد و فرمود: اي آدم! خدا مي­فرمايد: به اهل­بيت پیامبر آخرالزمان توسّل بجو و سر خود را بالا بگیر چراکه ترا بخشيدم. «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»[22]

      حضرت يونس(عليه السلام) نیز بخاطر ترك اولى ایکه انجام داد و بدون اجازه‌ی خداوند دست از موعظه و ارشاد قوم خود کشید و از ميان آنها بيرون رفت، وقتی در شكم ماهي قرار گرفت از این کرده‌ی خود نادم و پشیمان شد و به درگاه الهی توبه کرد و با حالت تذلّل و ندامت خطاب به پروردگار فرمود: «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ[23]»[24]

ج)  توبه اخص الخواص

     بالاترين درجه توبه، توبه اخص الخواص است كه مربوط به مقرّبین درگاه الهی است؛ همچنانکه پیامبر اکرم(صل الله عليه و آله) فرمودند: « بخاطر توجه به غير خدا دل مرا كدورت و زنگار فرا مي­گيرد و براي پاكي دلم روزي هفتاد مرتبه استغفار مي­كنم».[25] رسول خدا (صلی الله عليه و آله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) نیز گاهی به جهت اشتغال به امور دنیوی که لازمه‌ی زندگی است، امّا خود مانعی بر سر توجّه تامّ به ذات باری تعالی است، به درگاه الهی توبه و استغفار می­کردند و این امور را این جهت در حق خود، گناه تلقّی می­کردند.[26]

در پایان این قسمت به حدیثی از  امام صادق (عليه السلام) اشاره می­کنیم که در ارتباط با اقسام چندگانه‌ی توبه است. ایشان فرموده­اند:  «توبه ريسمان خدا و وسيله لطف و عنايت اوست و بنده باید نسبت به توبه در همه حالات مواظبت و مداومت داشته باشد. هر دسته از بندگان را توبه اي است مخصوص؛ توبه‌ی  پیامبران از اضطراب نفس و توبه اولياء از انديشه­ها و خيالاتي است كه به خاطر ايشان خطور مي­كند. و توبه اصفياء از فراموشي غم غفلت است و توبه خواص و علما از اشتغال به غير خدا است، و توبه عوام از گناهان است.»

منبع:http://intjz.net[27

امیرحسین مدنی بازدید : 1471 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

چکیده

از جمله شرائط مهم توبه آن است که توبه‌ی نصوح باشد. «نصوح» در لغت به معنای خالص است و در اصطلاحِ، توبه‌ی نصوح توبه­ایست که شخص گنه­کار، مجدّداً به انجام گناه بازنگردد. این توبه باید قبل از فرارسیدن نشانه­های مرگ صورت گیرد و شخص عاصی نباید گناه را از روی لجالت و عناد با ذات پروردگار انجام داده باشد. نوشتار حاضر نگاهی است به توبه و اقسام و شرائط توبه و شرائط توبه‌ی نصوح از دیدگاه آیات و روایات و نیز کلمات مفسّرین.

مقدمه

خداوند در قرآن کریم مؤمنین را به انجام توبه و بازگشت به سمت پروردگار امر کرده است و این کار را مایه‌ی سعادت و رستگاری آنها دانسته است: «وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[1] با این حال در آیه‌ی دیگر از قرآن کریم مؤمنین به انجام توبه‌ی  نصوح امر شده­اند و انجام این توبه است که در کلام الهی مایه‌ی تکفیر گناهان و از بین رفتن گناهان و سیّئات است. خداوند می­فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ »[2] اینکه توبه‌ی  نصوح چه توبه ایست و چه شرائطی دارد، موضوع بحث این نوشتار است. ضمن اینکه موضوعاتی پیرامون توبه از جمله اقسام توبه و درجات و ثمرات آن مورد بحث قرار گرفته است.

مفهوم­شناسی

1- توبه: «توبه» از ماده‌ی تاب/يتوب می­باشد و به معنای «حیاء کردن» است.[3] همچنین بعضی لغت شناسان این واژه را به معنای مراجعت و بازگشت دانسته­اند.[4] لذا از اقوال لغويون به دست مي­آيد كه توبه بر دو معنى دلالت دارد، يكى حیاء و خجالت کشیدن و ديگري به رُجوع و برگشت. از حیث اصطلاح نیز توبه به معنای شرمندگی از انجام گناه و بازگشت به سمت پروردگار است. در حقیقت انسان قبل از هر چیزی پس از ارتکاب گناه بايد خجالت­زده شود و آنگاه از گناهش برگردد و لذا هر دو معنای «استحیاء» و «رجوع» در معنای اصطلاحی توبه اخذ شده است و اگر انسان حياء نكند و خجالت نکشد، مي توان گفت محال است برگردد و از گناهش توبه كند.[5]

به عبارت ديگر «توبه» پاك ساختن دل از گناه و بازگشت از دوري از درگاه الهي است، و ترك گناهان كنوني و عزم بر ترك آنها در آينده و تلافي و تدارك تقصير گذشته است.[6]

ج) نصوح: «نصوح» در لغت از ماده «نُصح» بر وزن «صُلح» در اصل به معنى نصيحت­كردن و خيرخواهى خالصانه است.[7] براي «نصوح» معنى ديگري هم ذكر كردند و آن عبارت است از سازگاري بين دو شيء و اصلاح كردن و محکم کردن آن و از آنجا كه خيرخواهى واقعى بايد تواءم با محكم­كارى باشد، واژه «نصح» گاه به اين معنى نيز آمده است، به همين جهت به نماى محكم «نِصاح» نیز گفته مى­شود. با توجّه به این معنای لغوی  «توبه‌ی  نصوح» توبه ایست که شخص به آنچه انجام داده و از آن توبه کرده مجدّداً بر نگردد.[8] بر این اساس هر دو معنى لغوی «نصح» یعنی «خالص بودن» و «محكم بودن»، در توبه نصوح به کار رفته است[9] و لذا توبه نصوح مى­تواند عبارت باشد از توبه­اى كه صاحبش را از برگشتن به طرف گناه باز می­دارد، و يا توبه­اى كه بنده را براى رجوع از گـناه خالص سازد، و در نتيجه ، ديگر به آن عملى كه از آن توبه كرده بر نگردد.

منبع:http://intjz.net

امیرحسین مدنی بازدید : 724 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

فيلسوفان و متکلمان براهين متعددي بر وجود حق تعالي اقامه کرده اند. اين براهين به سه دسته «براهين عقلي محض»، «براهين علمي عقلي» و «برهان فطرت» تقسيم مي شود:
يكى از براهين پرآوازه و استوار فلسفى بر وجود خدا برهان وجوب و امكان است. اين برهان از حكيمان مسلمان برآمد و در ميان آنان باليد، سپس به فلسفه غرب راه يافت و سومين دليل از براهين پنجگانه كيهانشناختى شد كه «توماس آكويناس»(1) در «خلاصة الكلام» (2) گردآورده است.
گفته شده است مبتكر اين برهان فيلسوف نام‏آور و مدقق كم‏نظير ابونصر فارابى است. سپس وارد آثار ابن سينا گرديد. پس از وى امام محمدغزالى آن را در «مقاصد الفلاسفه» و «تهافت الفلاسفه» آورد و مورد نقادى قرار داد. ابن رشد اندلسى از طريق نگاشته‏هاى غزالى اين برهان را دريافت و با ترجمه آثار ابن رشد(3) به زبان لاتين، دليل فوق در جهان غرب منتشر گرديد. عبدالرحمن بدوى بر آن است كه آكويناس آن را از فارابى اخذ نموده(4) ولى كاپلستون مى‏گويد كه وى از ابن ميمون(5) و او از ابن سينا اخذ نموده و بسط داده است.(6)
بر اساس آنچه گفته شد احتمالاً روند پيدايش، ورود و گسترش اين برهان در فلسفه غرب به صورت زير مى‏باشد:
فارابى ابن سينا غزالى ابن رشد ابن ميمون آكويناس فلسفه جديد غرب

تقريرهاى برهان
برهان وجوب و امكان در ميان انديشمندان مسلمان تقريرهاى متفاوتى يافته و به برهان‏هاى متعددى تقسيم مى‏شود. اين براهين كه غالباً از استوارى چشمگيرى برخوردارند هر يك بر ديگرى امتيازاتى دارد.
(1) در برخى از اين براهين وجود خدا به طور مستقيم اثبات مى‏شود و در بعضى از طريق برهان خلف
(2) برخى ابتداء وجود ممكن را پذيرفته و با اثبات نيازمندى آن به واجب به وجود خدا منتهى مى‏شود، بعضى ديگر با پذيرش اصل واقعيت خارجى و تحليل آن به وجود واجب مى‏رسد.(7)
(3) برخى در استدلال بر وجود خدا استحاله تسلسل را مقدمه قرار داده، و بعضى ديگر از چنين مقدمه‏اى بى‏نياز است.
(4) نمونه‏هايى از برهان فوق متكى به وحدت شخصى جهان است و ديگر گونه‏ها بر آن مبتنى نيست.(8)
برهان‏هاى وجوب و امكان نه آخرين برهان فلسفه اسلامى بر وجود خدا است و نه برترين آنها؛ در عين حال تقارير اين برهان از شاهكارهاى شگفت‏انگيز و تحسين‏آميز اين فلسفه است. جهان غرب اگر چه برهان وجوب وامكان را از حكيمان مسلمان دريافت، اما نه تنها با گونه‏هاى متنوع آن آشنا نشد، بلكه برهان نقل شده از آكويناس و نقض و ابرام‏هاى غربى‏ها بر آن، حكايت از كژ فهمى و تقرير نادرست آن دارد. در عين حال عمده‏ترين تقريرهاى برهان وجوب و امكان در فلسفه و الهيات غرب عبارتند از تقرير توماس آكويناس و تقرير گوتفريد ويلهلم لايب نيتز.(9)
اكنون با توجه به اينكه انديشمندان غرب ابتداء از طريق برهان سينوى با برهان وجوب و امكان آشنا شدند، به بيان تقرير ابن سينا پرداخته و به ارزيابى آن مى‏نشينيم.

برهان سينوى
شيخ الرئيس ابوعلى سينا برهان معروف خود را چنين بيان مى‏كند:
[1] بدون شك واقعيتى وجود دارد.
[2] آن واقعيت يا ذاتاً ممكن است يا واجب.
[3] اگر ممكن باشد به واجب بالذات منتهى خواهد شد، و گرنه دور يا تسلسل لازم مى‏آيد.(10)

ارزيابى
1- مقدمه نخست يعنى قبول واقعيتى در جهان بديهى و بى‏نياز از استدلال است، بلكه همچون استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين هر گونه دليل آورى بر آن مبتنى بر پذيرش آن در مرتبه پيشين است.
2- مقدمه دوم نيز قطعى و غيرقابل ترديد است، زيرا تقسيم ثنايى منطقى و به اصطلاح منفصله حقيقيه است كه بازگشت به نفى و اثبات مى‏كند. موجود مفروض در مقدمه نخست لا محاله يكى از دو حالت ياد شده را داراست و وجه سومى متصور نيست. نه چيزى جامع هر دو تواند بود و نه خارج از آن دو.
بنابراين هر موجودى يا وابسته به غير نيست يعنى واجب بالذات است و يا وابسته به غير است و وجود خود را وامدار ديگرى (ممكن الوجود) است. در صورتى كه موجود مورد نظر از قسم نخست باشد مطلوب ثابت است و نتيجه حاصل. و اگر به گونه دوم باشد، استدلال ادامه مى‏يابد.
3- اگر موجود مفروض ممكن الوجود باشد محتاج علت است، چرا كه ممكن در ذات خود به وجود و عدم نسبت مساوى دارد؛ لاجرم وجود آن مستند به علت است. اما علت آن چيست؟ در اينجا چهار فرض بيشتر متصور نيست:
(1) خودش علت خود باشد (توقف شيئى بر خود)
(2) معلول علتى باشد كه آن در وجود خود مستقيم يا غير مستقيم معلول همين موجود مفروض است؛ (دور)
(3) معلول علتى باشد كه آن نيز معلول موجود سومى است و همينطور سلسله علل ممكن الوجود تا بى‏نهايت ادامه يابد، بدون آنكه به واجب الوجود بالذات منتهى شود. (تسلسل)
(4) علتش مستقيم واجب الوجود بالذات باشد يا به واجب الوجود بالذات منتهى شود.
در اينجا بايد توجه داشت كه:
(1) اصل نيازمندى ممكن به علت بديهى است چنانكه در بحث از قاعده عليت گذشت.
(2) استحاله آن بديهى ثانوى است، چرا كه در نهايت موجب تقدم شيئى بر نفس و تناقض مى‏شود.
(3) فرض سوم (تسلسل) نيز محال است و براهين قاطع بر استحاله آن وجود دارد. پس:
(4) تنها فرض خردپذير اين است كه سلسله ممكنات به واجب الوجود بالذات ختم مى‏شود.
پاره‏اى از امتيازات اين برهان عبارت است از:
(1) كم بودن مقدمات
(2) عدم ابتناى آن بر اثبات وجود ممكن. چنانكه در مقدمه نخست مشاهده گرديد در اين برهان وجود ممكن مقدمه استدلال قرار نگرفته، بلكه تنها با اعتراف به وجود واقعيتى عينى آغاز مى‏شود. (11)

...................( Anotates ).................
1) St. Thomas Aquinas )م 4721-5221)
2) Aquinas, T., "The Summa Theologica".
3) Averroes )م 6211-8911)
4) بدوى، عبدالرحمن، موسوعة ا لفلسفه، ج 2، ص 102، بيروت، المؤسسة العربى، 1984 م.
5) Maimonid )م 5311-4021)
6) Copleston, "A History of Philosophy", Vol. 11. P. 341, New york Doubleday, 1985.
7) اين مطلب مبتنى بر آن است كه برهان سينوى را برهان وجوب و امكان به حساب آوريم. توضيح مطلب در صفحات آينده خواهد آمد.
8) جهت آگاهى از تقريرهاى مختلف برهان نزد انديشمندان مسلمان نگا:
(1) حسين زاده، محمد، فلسفه دين، صص 303-266 قم: دفتر تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1376.
(2) جوادى، محسن، درآمدى برخداشناسى فلسفى، صص 122-91 قم: معارف، چاپ اول، 1375.
9) ezinbeiL .م 6461-6171)
10) تا آنجا كه نگارنده بررسى نموده است در همه براهينى كه از ابن سينا به عنوان برهان وجوب و امكان نقل شده تنها به قاعده وجوب و امكان استناد شده و در هيچ يك از آنها وجود ممكن مقدم برهان قرار نگرفته است. بوعلى نيز خود اين ادله را برهان صديقين خوانده است. بنابراين به نظر مى‏رسد آنچه به عنوان برهان وجوب و امكان و يا صديقين از بوعلى نقل شده همه از يك سنخ است و دو دسته دليل متمايز نمى‏باشد.
نگا: (1) ابن سينا؛ الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 28-18 و 66، قم، نشر البلاغه، الطبعة الاولى للناشر، 1375، ه.ش.
همو، النجاة، تصحيح محمدتقى دانشپژوه، دانشگاه تهران، ص 566، چاپ دوم، 1379.
همو، المبدأ و المعاد، به اهتمام عبدالله نورانى، ص 22 و 23، تهران،، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مك گيل و دانشگاه تهران، چاپ اول، 1363.
11) جهت مطالعه بيشتر ر.ک:
1- آيت الله جوادي آملي، تبيين براهين اثبات وجود خدا، قم، اسراء
2- علامه طباطبائي، شهيد مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، قم: صدرا
3- عسگري سليماني اميري،نقد اثبات ناپذيري وجود خدا، قم: بوستان کتاب
4- حميدرضا شاکرين، براهين اثبات وجود خدا در نقدي بر شبهات جان هاسپرز، تهران، مؤسسه فرهنگي و دانش و انديشه معاصر
5- محمدرضا کاشفي، خداشناسي، قم: معارف

منبع:معارف

امیرحسین مدنی بازدید : 525 پنجشنبه 24 اسفند 1391 نظرات (0)

صفات خدا

خداوند پاك و منزه و آفريننده ي جهان هستي، بنا به مقتضاي كمال ربوبيت و الوهيتش داراي نامهاي نيكو و صفات عالي است.
خداوند در داشتن اين صفات تنها و بي شريك است؛ زيرا او پروردگار يگانه است و هيچ معبود و الهي جز ذات پاكش وجود ندارد.
صفات خدا به دو دسته تقسيم مي شوند: 1- صفات سلبيه 2- صفات ثبوتيه.
1- صفات سلبيه عبارتند از: الأول و الآخر. الأول: بودنش پيش از بودن همه ي موجودات است و وجودش مسبوق به عدم نيست. الآخر: پسين. بي انتها ازلي، ابدي، فنا ناپذير، واجب الوجود. آن كه پس از نابودي همه ي موجودات باقي و برجاي است. خداوند پاك ومنزه مي فرمايد:
(هو الأولُ والآخرُ والظاهرُ والباطنُ وهو بكلِّ شيءٍ عليم)_ (حديد:3)
"او پيشين و پسين و پيدا و نا پيدا است، و او آگاه از همه چيز است".
و مي فرمايد:
(كلّ شى هالكُ اِلاّ وجهَهُ) _ (قصص:88)
"همه چيز جز ذات او فاني و نابود مي شود".
مي فرمايد:
(كلُّ مَنْ عليها فانٍ و يبقي وجْهُ ربِّكَ ذو الجلال والاكرام) _ (الرحمن:26-27)
"همه ي چيزها و همه ي كساني كه بر روي زمين هستند، دستخوش فنا مي گردند و تنها ذات پروردگار با عظمت و ارجمند تو مي ماند وپس".
بخاري و بيهقي از عمران بن حصين روايت مي كنند كه گفت: نزد پيامبر خدا (صلي الله عليه وسلم) بودم كه گروهي از قبيله بني تميم آمدند. فرمود: اقبلو البشري مژده، مژه گفتند: دم از مژده زدي پس كو؟ گروهي از مردم يمن آمدند. فرمود: حالا كه مردم بنو تميم نپذيرفتند اي اهل يمن بر شما مژده باد. گفتند: پذيرفتيم. آمديم تا دين خدا را بياوزيم و در باره ي چگونگي آغاز اين امر از تو برسيم. فرمود: "كان الله ولم يكن شي قبله، و كان عرشه علي الماء، ثم خلق السموات والأرض، و كتب في الذكر كل شي" خدا بود و چيزي قبل از او وجود نداشت. تخت و عرشش بر آب است، سپس آسمانها و زمين را خلق كرد و هر چيزي را در لوح المحفوظ ثبت نموده است.
تذكر: لوح المحفوظ، موجود عظيمي از مخلوقات خداست كه سر نوشت هستي و تمام مخلوقات را در آن ثبت نموده است يا منظور: علم خدا به جزئيات و كليات امور و ساير موجودات بزرگ و كوچك. و معني "تخت او بر آب است": يعني، تخت قدرت او رفيع و بر همه جهت احاطه دارد و آب در قسمت زيرين آن قرار دارد، منظور از آن چسبيدگي و سوار شدن تخت بر آب نيست؛ بلكه، مانند رفعت آسمان بر زمين؛ يعني در جهت بالاي آن قرار گرفته است.

*ابتداي آفرينش از نظر عالمان ديني

در احادث بيان شده كه اولين پديده ي عالم بالا، عرش و اولين پديده ي مادي آب مي باشد و بنا به روايت احمد و ترمذي آپ پيش از عرش آفريده شده است و بعد از خلقت عرش و آب، خدا آسمانها و زمين را آفريد. و باز همين روايات حاكي از آن است كه اولين مخلوقات معنوي قلم مي باشد. عباده بن صامت از پيامبر خدا (صلي الله عليه وسلم) روايت مي كند كه فرمود: "اول ما خلق الله القلم، ثم قال له اكتب، فجري بما هو كائن الي يوم القيامة" اولين چيزي كه خدا آفريد، قلم بود، سپس به او گفت: بنويس. پس نوشت آنچه را تا روز قيامت هستي مي يابد.
اما آن احاديثي كه اولين آفريده ها را عقل يا نور پيامبر (صلي الله عليه وسلم) مي داند مانند حديث : "اول ما خلق الله نور نبيك يا جابر" سند آنها ثابت نشده است.
غير از اينها، دليل شرعي ديگري در مورد اصل كاينات وجود ندارد تا بتوان بر آن تكيه كرد.

*شروع آفرينش از ديدگاه ستاره شناسان و زمين شناسان

ستاره شناسان، زمين شناسان و عالمان ديني در مورد حادث بودن جهان و اينكه قبلاً نبوده و بعد تكامل پيدا كرده، اتفاق نظر دارند. ولي در مورد شروع و تحول اين رخداد، ديدگاههاي متفاوت دارند. شرع در اين باره سكوت اختيار كرده است. اما آن طور كه در كتاب "تاريخ زمين" اثر جورج ژامبو آمده است: دانشمندان معتقدند كه بيش از ميلياردها سال از عمر جهان هستي مي گذرد؛ ولي عمر زمين از 2 ميليارد سال تجاوز نمي كند. حدود يك ميليارد سال پيش زندگي و حيات در روي زمين پيدا شده حيوانات (البرمائيه) تك سلولي از دويست ميليون سال پيش و پستانداران، از جمله انسانها نيز، حدود 120 ميليون سال پيش زندگي خود را بر روي زمين شروع كرده اند.
انسان كنوني تازه ترين هيأت اعزامي بر روي زمين است كه از 50 ميليون سال پيش تاكنون با اين قيافه و شكل، زندگي مي كند. اصل مطلب و واقعيت امر را تنها خدا مي داند و بس. اما اينكه بپرسيم: حالا كه خدا همه ي موجودات را آفريده پس چه كسي خود او را آفريده است؟ اين سؤالي غلط و از پايه و اساس نادرست مي باشد. چگونه ممكن است كسي كه خود در عين اينكه خالق و آفريننده است مخلوق هم باشد؟ در صورت وقوع چنين امري دور و تسلسل پيش مي آيد و دور و تسلسل باطل است. عقلهاي ما از درك حقيقت خدا عاجزاند، چگونه مي توانند به كنه ذات بيچون پروردگار پي ببرند؟! در حالي كه ما را از بحث و جدال در باره ي آن، برحذر داشته اند. ابو هريره در حديثي از پيامبر خدا (صلي الله عليه وسلم) روايت مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وسلم) فرمود: "لايزالُ الناس يتساءلون حتي يقال هذا: خلق الله الخلق فمن خلق الله؟ فمن وجد من ذلك شيئاً فليقل: آمنتُ بالله"
مردم پيوسته از همديگر سؤال مي پرسند و (پرسش خود را ادامه مي دند) تا اينكه گفته شود: خدا مخلوقات را آفريد پس چه كسي خدا را آفريده است؟ هر كسي چنين چيزي را شنيد، بايد بگويد: من به خدا ايمان آوردم. يكي از دانشمندان جديد با آوردن مثالي روشنگرانه، پاسخ مناسبي به اين سؤال داده است. مي گويد: هر گاه كتابي را در قفسه ي كتابخانه بگذاري و بعد از خانه خارج شوي و بعد از اندكي به خانه برگشته و متوجه شوي كه همان كتاب در كيف جا دارد. يقين حاصل مي كني كه شخصي آن را برداشته و در كيف نهاده است. چون با توجه به خصوصيات كتاب مي فهمي كه خود به خود نمي تواند از جايي جا به جا شود. اين نكته را داشته باشد، تا مطلب ديگري را بيان كنم. اگر شخصي را در همان اطاق كتابخانه ات در حالي كه بر صندلي نشسته، مدتي تنها بگذاري و بعد به اطاق برگردي و ببيني كه مثلاً بر روي فرش نشسته است؛ از چگونگي انتقال و آمدن او بظ روي فرش پرسش نمي كني و معتقد نيستي كه شخصي او را برداشته و در آن موضع نهاده است؛ زيرا با توجه به ويژگيهاي آن شخص، مي داني كه او ذاتاً مي تواند از جايي به جاي ديگر برود، بدون اينكه به كسي ديگر احتياج داشته باشد. باز هم اين نكته را داشته باش و ببين چه مي گويم. از آنجايي كه تمام اين موجودات حادثتند و ما از صفات و ويژگيهاي فطري آنها پي مي بريم كه آنها خود به خود و ذاتاً آفريده نشده اند؛ بلكه آفريننده اي آنها را بوجود آورده است و مي دانيم آن آفريننده تنها خداوند والا و بلند مرتبه و بي نياز مي باشد و بلكه او واجب الوجود و قائم به ذات خود بوده و هيچ احتياج به آفرينش ديگري ندارد. اگر دو مطلب گذشته را به آخري ضميمه كني و مفهوم آنها را در نظر گيري، جان و لب مطلب بر تو آشكار و روشن مي شود. و مي فهمي كه عقل بشري از آن حقيرتر است كه بتواند در چنين درياي بي پاياني، بيشتر از اين غوطه ور شده و مداخله نمايد.

*خدا نظير و مانندي ندارد

خداوند، پاك و منزه و بي مثل و مانند است. او به چيزي شباهت ندارد و هيچ چيز هم شبيه او نيست و هر تصوري كه به مخيله انسان عبور مي كند خداوند بر خلاف آن است. چونكه خود مي فرمايد:
(ليس كمثله شئ وهو السميعُ البصير) _ (شوري:11)
"هيچ چيز مانند خداوند نيست و او بسيار شنوا و بينا است".
اما همانندي موجودات در برخي از صفات با خداوند، صرفاً از جهت نامگزاري آنها است نه حقيقي. وقتي گفته مي شود: فلاني عالم، دانا، زنده، موجود، توانا و حكيم و مهربان است، نسبت اين صفات به او فقط جنبه ي لفظي و مجازي دارد نه حقيقي. ولي نسبت به خداوند حقيقي است. يعني صفاتي چون: علم، قدرت، حيات، حكمت، رحمت و... به طور كامل و مطلق در خداند وجود دارند ولي نسبت به ساير افراد نسبتي اضافي، ناقص و غير حقيقي را دارا مي باشد. خداوند مي فرمايد:
(وللهِ المثلُ الأعلي وهو العزيز الحكيم) _ (نحل:60)
"خدا داراي صفات عالي است و او با عزت و با حكمت است".
انسان، ضعيف و نا توان، ولي خداوند قوي و نيرومند است. انسان فقير است و خداوند غني و بي نياز، انسان زاد و ولد مي كند ولي خدا نه زاده است ونه زاده شده، انسان ناقص و فراموشكار، اما خداوند كامل مطلق است و لغزش و نسيان ندارد. انسان محكوم به فنا است و ميميرد ولي خدا زنده ي مطلق، جاويد و فنا ناپذير است. خداوند مي فرمايد:
(اللهُ لا الهَ إلاّ هو الحقيُّ القيّوم لا تأخذُهُ سنةُ ولا نومُ له ما في السمواتِ وما في الأرض مَنْ ذا الذي يشفعُ عندهُ الا باذنه يعلمُ ما بينَ ايديهم وما خلفهم و لايُحيطون بشيءٍ مِنْ علمِهِ الا بما شاءَ وَسِعَ كرسيُّهُ السموات والارضَ ولا يَؤدُهُ حفظُهما وهُو العليُّ العظيم) _(بقره:255)
"خدايي بجز الله وجود ندارد و او زنده ي پايدار (و جهان هستي را) نگهدار است.
او را نه چرتي و نه خوابي فرا نمي گيرد از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است كيست آنكه در پيشگاه او ميانجيگري كند مگر با اجازه ي او؟ مي داند آنچه را كه در پيش روي مردمان است و آنچه را كه در پشت سر آنان است چيزي از علم او را فرا چنگ نمي آورند جز آن مقداري را كه وي بخواهد. فرماندهي و فرمانرواي او آسمانها و زمين را در بر گرفته است و نگاهداري آن دو وي را درمانده و نا توان نمي سازد و او بلند مرتبه و سترگ است".
آيه به نكات زير اشاره دارد:
1- خداوند در صفت خدايي تنها و يگانه است و جز او هيچ كس شايستگي پرستش و عبادت را ندارد. زيرا او زنده ي حقيقي و بر پا دارنده ي آسمانها و زمين مي باشد.
2- از مشابهت و همانندي با ساير موجودات زنده، پاك و مبرّا است. به چرتزدگي، خواب، سستي و كسالت دچار نمي شود.
3- مالكيت آسمانها و زمين از آن خداست و تمام آنچه كه در آنها موجود است، همه تسليم قدرت او يند و هيچ چيز از قبضه ي قدرت و فرمانرواي او خارج نمي باشدز
4- در پيشگاه خدا هيچ كس نمي تواند شفاعت و يا ميانجيگري كند؛ مگر به اجازه و خواست او.
5- علم خدا برهمه چيز، اعم از گذشته، حال و آينده، احاطه ي كامل دارد.
6- هيچ كس نمي تواند چيزي از علم او را به دست آورد، جز آن مقداري كه وي بخواهد.
7- فرماندهي و فرمانرواي او، تمام عرصه ي گيتي و آسمانها و زمين را در بر گرفته است.
8- حفظ و نگهداري آسمانها و زمين، خداوند را خسته و درمانده نمي كند و او بلند مرتبه و بزرگ است.
از پيامبر (صلي الله عليه وسلم) پرسيدند، خدا را برايمان توصيف كن. خداوند اين سوره را نازل فرمود:
(قل هو اللهُ احد، الهُ الصّمدُ، لم يَلِدْ ولم يولد و لم يكن له كُواً اَحَدُ)_ (اخلاص).
"بگو كه خدا يكتيا يگانه است. خدا سرور والاي برآورنده ي اميد ها و بر طرف كننده ي نيازمنديها است. نزاده است و زاده نشده است".
يعني هيچ مثل و مانند و همتاي ندارد.
تمام آنچه در آيات قرآن كريم و سنت مطهر رسول خدا (صلي الله عليه وسلم) در مورد مشابهت ظاهري مخلوقات در برخي صفات، با خدا آمده است؛ بدون ارتكاب تشبيه، هماندي يا تعطيلي صفات، همه را پذيرفته و هماهنگ با گذشتگان و سلف صلاح خود به آنها ايمان آورده ايم.
حضرت اما شافعي (رضي) در اين باره كلام زيبايي دراد و مي فرمايد:
(آمنتُ بكلام الله علي مراد الله و بكلام رسول الله علي مراد رسول الله)
به كلام خدا آن طور كه مراد و منظور اوست و به سخنان رسول خدا آن طور كه قصد و نظر اوست، ايمان آوردم.
احد
خداوند، در ذات و صفات و افعالش، يكتاي يگانه و بي شريك است.
ذات يگانه: يعني ذات پروردگار از اجزاي مختلف تركيب نيافته است و او در فرمانروايي و فرماندهي اش هيچ شريكي ندارد.
(سبحانَهُ هو اللهُ الواحدُ القهار) _ (زمر:4)
خداوند پاك و منزه است او خداوند يگانه پيروزمند است"
وحدت صفات: يعني، هيچ كس صفتي همچون صفات خدا را ندارد.
وحدت افعال: يعني، هيچ كس غير از خدا دارنده و صاحب فعلي از افعال نيست، و تنها وي آفريننده و خالق افعال مي باشد و در آفرينش و خلقت استقلال مطلق دارد.
(قل هو اللهُ احد، الهُ الصّمدُ، لم يَلِدْ ولم يولد و لم يكن له كُواً اَحَدُ)_ترجمه آن از پيش گذشت.
بنا بر اين خدا در ذات، صفات و افعال، يكتاي يگانه است وتمام كارها به او بر مي گردد وهمه چيز در قبضه ي قدرتش قرار دارد.
صمد: يعني سرور والا، كعبه آمال و بر آورنده ي اميد ها و بر طرف كننده نيازمنديها. خدايي كه براي رفع حوايج و دفع مصائب، تنها بدو رو كنند.
لم يلد: خدا فرزندي نزاده و كامل مطلق است.
لم يولد: فرزند كسي نيست. كسي او را به دنيا نياورده است.
(ولم يكن له كفواً احد): يعني كسي شبيه و همسنگ و همبر او نيست.
اگر خداوند در امر نظام كاينات شريكي مي داشت، كار و بار جهان هستي رو به نابودي و تباهي كشيده مي شد:
(لو كان فيهما آلهةٌ الاّ اللهُ لفسَدَتا) _ (انبياء:22)
"اگر در آسمانها و زمين، غير از خدا، معبود ها و خداياني مي بودند، قطعاً آسمان و زمين تباه مي گرديدند".
يعني اگر در آسمانها و زمين معبودها و خداياني غير از خداي يگانه وجود داشتند كه امور جهان را بچرخانند، نظام گيتي به هم مي خورد؛ زيرا وجود دو صاحب قدرت و دو پادشاه در يك مملكت، موجب مي شود كه هر يك دستورات متضاد و مخالف هم صادر كنند و در نتيجه نظام كاينات فاسد و از هم گسيخته گردد. خداوند در اين باره مي فرمايد:
(ماتخذ اللهُ من ولدٍ ما كان معَهُ من اِلهٍ اِذنْ لذَهَبَ كلُّ الهٍ بِما خَلَقَ و لَعَلاَ بعضُهُم علي بعضٍ سُبحانَ اللهِ عمّا يصفون) _ (مؤمنون:91)
"خداوند نه فرزندي براي خود بر گرفته است و نه خدايي با او (انباز) بوده است.
چرا كه اگر خدايي با او مي بود، هر خدايي به آفريدگان خود مي پرداخت و هر يك از خدايان بر ديگري برتري و چيرگي مي جست. خدا والاتر و بالاتر از آن چيزهايي است كه ايشان مي گويند".
آيه، در بر دارنده ي نكات زير مي باشد:
1- خداوند پاك، فرزندي اختيار نكرده است؛ زيرا لازمه فرزند بودن جدا شدن از پدر و مادر و يا به عبارت ديگر مستلزم تركيب جنس مي باشد و اين برخدا محال و غير ممكن مي نمايد. چون فرزند، همواره مشابه و همجنس والدين خود است، حال اينكه خداوند نظير و همانندي ندارد.
2- شايسته نيست، معبود ديگري با خدا همراهي كند؛ زيرا اگر اله و خالق ديگري با او وجود داشت، هر خدايي به اداره ي امور آفريدگان خاص خود مي پرداخت و يكي بر ديگري برتري مي جست. يعني: برخي بر برخي ديگر مي خواست چيره شود، تا بر رقعه ي ملك خود بيفزايد و سايرين را مغلوب خويشتن نمايد و اگر چنين چيزي اتفاق مي افتاد نظام عالم تباه و دگرگون ميشد. اگر با خداوند جهان، خداياني، به زغم مشركان، در گستره ي هستي وجود مي داشت؛ خواستار ايجاد مزاحمت و غلبه بر خداوند جهان مي شدند. خداوند مي فرمايد:
(قُلْ لَوْ كان مَعَهُ آلهةٌ كما يقولون اذاً لابتغوا اِلى ذى الْعَرشِ سبيلاً، سبحانَهُ و تعالى عمّا يقولون علواًّ كبيراً) _(اسراء:43).
"بگو: اگر با خداوند جهان، آنچنان كه مي پنداريد، خداياني بودند، در اين صورت قطعاً در صدد بر مي آمدند كه بر صاحب تخت (جهان) چيره شوند. خداوند از آنچه آنان مي گويند بسيار به دور و خيلي والاتر و بالاتر است".

*تثليث نوعي عقيده ي بت پرستانه است

اصول عقيده ي مسيحيان بر اساس ثالوث مقدس يا خدايان سه گانه، پدر، پسر و روح القدس، پايه ريزي گرديده و هر كدام مستقل از ديگري اند. با اين وصف معتقدند كه هرسه، اله واحد هستند. يكي از مسيحان مي گويد:
فهو الاله ابن الا له و روحه فثلاثة هي واحد لم تقسم
او خدا و فرزند و رو خدا است و هر سه يكي اند و تقسيم نپذيرفته اند.
تثليث يا سه گانه پرستي، مختص آيين مسيحيان نمي باشد، در كتاب دايره المعارف قرن بيستم فرانسه، در باره ي ثالوث چنين مي خوانيم: ثالوث، در عقيده ي مسيحيان و برخي آيينهاي ديگر، يعني: اتحاد و همبستگي كامل افراد مشخص و معني، در هيأت الهي واحد. مثلاً مي گويند ثالوث مسيحي و ثالوث هندي.
علامه مرحوم جناب استاد فريد وجدي مي گويد: آري ثنويت در ميان آيينهاي قديمي مصر باستان و در كنار خدايان ملي شان، رواج داشته ولي آن آيينها، امروزه از بين رفته است.
اما ميليونها نفر در كشورهاي هندوستان و چين اكنون آيين ثالوث دارند و اين آيين همچنان در ميان آنها باقي مانده است. برهمنها معتقدند كه: ابتدا خداوند در "برهمن" و سپس در "فيشنو" و بعد د "سيفا" تجسم پيدا نمود و براي هر يك از اين خدايان سه گانه مجسمه ها و پيكره هاي نمادين تراشيدند. بودائيان معتقدند: فيشنو، يكي از الهه هاي سه گانه هنديان، بارها و بارها، خود را در قالب جسم مادي در آورده تا جهان را از شر، فتنه، فساد و گناهان نجات دهد و نهمين بار هم در قالب "بودا" ظاهر شد.
اين عقيده، در واقع نوعي شرك و بت پرستي و بيگانگي از دين خداست.
خداوند پاك و منزه، مثل و مانندي ندارد و از هر نوع مشاهبتي با ديگران پاك و مبرا مي باشد. و مي فرمايد: "ليس كمثله شئ" هيچ چيز نظير و مانند خدا نيست و ذات پاكش مافوق عقل و ادراك انساني است
(لا تدركهُ الابصار و هو يُدرِكُ الابصارَ وهو اللّطيفُ الخبيرُ)_ (انعام:103)
"ديدگان او را نمي بينند و او بينندگان را مي بيند و او دانا و آگاه به دقائق امور است".
ذات مقدس پروردگار مركب و متغير نيست و در مخلوقات ديگر حلول نكرده و با چيزي آميخته گي پيدا ننموده است. مي فرمايد:
(و يعلم ما بين ايدهم و ما خلفهم ولا يحيطون به علماً) (طه:110)
"خدا مي داند آنچه را كه مردمان در پيش دارند و آنچه را كه پشت سر گذاشته اند ولي آنان (از كار و بار و حكمت) آفريدگار آگاهي ندارند".
عقيده ي توحيد و يگانه پرستي، عقيده و بينش تمامي پيامبران خدا، بخصوص حضرت عيسي مسيح (علیه السّلام) مي باشد. و مسيحياني كه بر خلاف اين عقيده، مطالبي ديگر اظهار داشته اند، هيچ دليل عقلي و يا سند و مدرك ديني و الهي در اختيار ندارند؛ بلكه تنها بر اساس يك سري گمانها و توهمات بي پايه و اساس ناشي از آيينهاي بت پرستان قديم و تحت تأثير آنها، عقايد خود را مطرح مي كنند.
كتاب دايره المعارف قرن بيستم در ذيل كلمه ثالوث چنين مي نويسد:
عقيده ي ثالوث، در زمان نزديك به ظهور نزول انجيل و يا هيچ يك از پيامبران خدا و شاگردان آنها موجود نبوده است؛ بلكه كليساي كاتوليك و مذهب پروتستان كه گرفتار تقليد كور كورانه شدند، گمان مي بردند كه اين عقيده ي نادرست در هر زماني مورد قبول مسيحيان واقع مي گردد و بي خبر از شواهد تاريخي اند كه نشان مي دهد اين عقيده چگونه و از كجا رشد و گسترش پيدا نمود و كليسا چگونه بعد ها خود را در دام آن گرفتار كرد. آري، در انجام مراسم غسل تعميد عادت اين بود كه معمولاً نام پدر، فرزند و روح القدس را بر او مي خواندند. ولي من مصمم كه ثابت كنم، اين سه كلمه داراي معاني و مفاهيمي هستند غير از آنچه كه مسيحيان امروزي از آن مي فهمند. شاگردان و حواريون حضرت عيسي (علیه السّلام) نزديكترين اشخاص به آن حضرت بودند. شخصيتش را مي شناختند و سخنانش را خوب مي فهميدند و در عين حال هيچ يك چنين ادعاي كاذبي نكرده و از عقيده ي ثالوث و سه گانه پرستي و يا اعتقاد به الوهيت عيسي (علیه السّلام) كاملاً به دور بودند. يكي از حواريون به نام پطرس، حضرت عيسي را تنها پيامبري ازجانب خدا مي داند كه بر او وحي شده است. ولي پولس با حواريون و شاگردان حضرت عيسي از در مخالفت در آمد و معتقد شد كه: عيسي (علیه السّلام) ، عقل كل، فرزند خدا و نمونه انسان جديد و بلكه مقامي بالاتر و برتر از مقام انسانيت را دارد. و پيش از آفرينش جهان خلق شده است و براي اينكه مردم را از شر و گناه نجات دهد، به قالب جسم در آمد ولي همواره پيرو و تابع الهه ي پدر مي باشد. بعد در كتاب دايره المعارف اضافه مي كند كه: سپس، اعتقاد به انسان بودن حضرت عيسي در آن دوران اوليه و در ميان كليسهاي تازه تأسيس و يهودياني كه تازه نصراني شده بودند، غلبه و رواج داشت. ناصريان، اثبيوتيان و تمام گروههاي مسيحاني كه قبلاً بر دين يهود بودند؛ عقيده دارند كه حضرت عيسي (علیه السّلام) انسان محض و تأييد شده روح القدس مي باشد و با اين وصف هيچ كس آنها را به الحاد و بيديني متهم نكرده است.
ژويستن مارشير مي گويد: "در آن زمان مسيحيان مؤمني در كليساها بودند كه عقيده داشتند، حضرت عيسي انسان محض بوده، هر چند مقام و منزلتي بالتر و برتر از انسان برايش قائل مي شدند. و بعداً كه گروههاي از بت پرستان، مسيحي شدند، عقايد و نظريات نوظهوري پيدا كردند كه پيش ازآن سابقه نداشت".
بطلان عقيده ي (تثليث) مانند روز روشن است و با اين حال نمي دانم، اينها چرا اينقدر بر روي عقيده ي باطل خود پا فشاري مي كنند و كوركورانه و بدون دليل منطقي يا سندي تاريخي بر آن تعصب مي ورزند. خداوند مي فرمايد:
(فانها لا تعمي الابصارُ و لكن تعمي القلوبُ التي في الصدور) (حج:46).
"اين چشمها نيستند كه كور مي گردند بلكه اين دلهاي درون سينه ها هستند كه نابينا مي شوند".
(ومَنْ لم يجعل اللهُ له نوراً فماله من نورٍ) _نور:40)
"و كسي كه خدا نوري بهره ي او نكرده باشد او نور ندارد".
در گفتگويي جالب و با مزه چنين مي خوانيم:
شخص مسلماني به كشيشي مسيحي گفت: بعضي از مردم اظهار مي دارند كه سر كرده ي فرشتگان فوت كرده است. كشيش گفت. دروغ است. فرشتگان جاويدانند و نمي ميرند. مسلمان گفت: چطور مگر؟ تو همين حالا در سخنرانيت گفتي كه: اله (مسيح) به صليب كشيده شد و مرد. پس چگونه است كه خدا مي ميرد و فرشتگان جاويد مي مانند؟ كشيش مات و مبهوت شد و لب نتركاند و سكوت اختيار كرد.
يكي از شاعران مسلمان در قصيده اي چنين مي سرايد:
عجباً للمسيح بين النصاري
و الي الله والدا نسبوه
أسلموه الي اليهود وقالوا
انهم بعد قتله صلبوه
فلئن كان ما يقولون حقاً
فاسلوهم فاين كان أبوه
فان كان راضياً بأذاهم
فاشكروهم لاجل ما صنعوه
و اذا كان ساخطاً غير راض
فاعبدوهم لأنهم غلبوه
شگفتا! در ميان نصارا، خدا را پدر عيسي مي دانند.
او را به يهود تسليم كردند و گفتند: يهود پس از كشتن عيسي (علیه السّلام) او را به صليب كشيدند.
اگر اين گفته ي آنها درست باشد؛ از آنها بپرسيد: پس پدرش چه كاره بود؟
اگر پدرش به اين عمل زيانبار يهوديان راضي بوده پس بايد از يهوديان بخاطر اقدامشان سپاسگزاري كنند.
و اگر پدر (خدا) از اين عمل ناراضي و خشمگين بوده بايد بخاطر غلبه ييهوديان بر خدا (پدر عيسي) آنها را بپرستند.
و بوصيري در قصيده اي چه زيپا در اين باره سروده است:
جاء المسيح من الاله رسولا
فأبي أقل العالمين عقولا
أسمعتم ان الاله لحاجه
يتناول المشروب والمأكولا
و ينام من تعب و يدعو ربه
و يروم من حر الهجير مقيلا
و يمسه الا لم الذي لم يستطع
صرفاً له عنه و لا تحويلا
يا ليت شعري حين مات بزعمهم
من كان بالتدبير عنه كفيلا
زعموا الالاه فدي العبير بنفسه
و اراه كان القاتل المقتولا
أيجوز قول منزه لالهه
سبحان قاتل نفسه فأقولا
اَوَجلُ من جعل اليهود بزعمكم
شوك القتاد لرأسه اكليلا
و معني لحبل صليبه مستسلماً
للموت مكتوف اليدين ذليلا
ضل النصاري في المسيح و أقسموا
لايهتدون الي الرشاد سبيلا
جعلوا الثلاثه واحدا ولو اهتدوا
لم يجعلوا العدد الكثير قليلا
اذا اراد الله فتنه معشر
و أضلهم رأوا القبيح جميلا
مسيح (علیه السّلام) از طرف خدا به پيامبري برگزيده شد و عقل كمترين مردم او را نپذيرفت.
آيا شنيده ايد كه پرودرگار نيازمند خوردنيها و نوشدني ها باشد؟
كسي كه بر اثر گرسنگي و رنج بخوابد و به درگاه خدا مناجات كند و به خاطر گرماي تابستان به خواب قيلوله پناه ببرد و چگونه خدايي است؟
كس كه اگر دچار دردي شود توانايي دفع آن را از خود نداشته باشند.
كاش مي دانسم وقتي كه مسيح (علیه السّلام) به گمان آنها بميرد، چه كسي تدبير امور او را بر عهده مي گيرد؟ (جانشينش خواهد بود).
گمان برند كه خدا خودش آن بنده را فديه قرار داد. انگار قاتل و مقتول يكي باشد.
آيا جايز است گفتار كسي كه خدا را از هر عيب منزه مي داند، او را قاتل نفس خود قرار دهيم. پاك است خداوند كه به چنين قولي اعتراف كنيم.
آيا مهمترين پندار يهود، به گمان شما، راجع به قتل عيسي (علیه السّلام) همان خار بيابان بود كه به صورت تاج بر سرش نهاده شد؟
كسي كه در راستاي ريسمان صليب تسليم شود براي مرگ دست بسته و ذليل گردد.
مسيحيان در باره ي عیسي (علیه السّلام) راه انحراف پيمودند و به تفرقه دچار شدند و راه هدايت و رستگاري را پيش نگرفتند.
خداي واحد را، خدايان سه گانه قرار دادند و اگر بهره اي از عقل و هدايت داشتند، كم را زياد نمي كردند.
وقتي كه خدا اراده كند كه گروهي را با فتنه و آزمايش مواجه سازد و سرگردانشان نمايد، زيباييها را در نظر شان زشت و نا پسند جلوه مي دهد.

منبع:راسخون

تعداد صفحات : 17

درباره ما
Profile Pic
سلام امیرحسین مدنی هست با این وبلاگ در خدمت شما امیدوارم که شما از این وبلاگ استفاده نمایید لطفا نظر فراموش نشود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    تا چه قدر با گشت ارشاد موافقین؟
    بنر ما ودوستان

    آمار سایت
  • کل مطالب : 649
  • کل نظرات : 92
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 136
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 49
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 56
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 183
  • بازدید ماه : 1,032
  • بازدید سال : 15,007
  • بازدید کلی : 797,096
  • کدهای اختصاصی